بیتردید دختران در سنین نوجوانی و آغاز جوانی به شدت تحت تأثیر جلوههای بیرونی هستند.
جهان بیرون، آنها را فریفته و شیدای خود میکند
فاصله گرفتن از خانواده و نزدیک شدن به اجتماعِ غریبه دوستان و همکلاسیها، پیامدهای بسیاری دارد. انکار قانونمندیها و اصول سنتی خانواده یعنی قبول و پذیرش الگوهای جدید اجتماع بیرون از خانواده، دختران دبیرستانی بیشتر و زودتر از پسران همسن و سال خود شیفته مظاهر دلفریب جهان بیرون میشوند. حس غریزی زیبانمایی، دختر را بسیار زودتر از پسر به تلاش وا میدارد؛ تلاشی که بتواند چهره او را بهتر و کاملتر از آنچه هست، نشان دهد. معمولاً خواستهها و سلیقه دختر با آنچه پدر و مادر از او میخواهند، هماهنگ نیست. چرا که دختر از همان سالهای آغازین نوجوانی، دوستان و نزدیکان دیگری برای خود دست و پا کرده است. بنابراین ریشه تفاوتها و تضادهای او را با خانوادهاش باید در همان الگوهای تازهیافته، جستجو کرد. دوستیهای عاشقانه میان همشاگردیها سبب میشود آنها به دقت رفتار و گفتار یکدیگر را مورد ارزیابی قرار دهند. البته این ارزیابی نه به معنای انتقاد از رفتارهای غلط همدیگر، که به معنای «تقلید» از هم است. دوستان صمیمی که گاه پیمان خواهری با یکدیگر میبندند، مقلّدِ خُرده رفتارهای هم میشوند. هر چند ممکن است در بسیاری موارد این تقلید، یکطرفه و یکجانبه باشد. بیتردید دختران در سنین نوجوانی و آغاز جوانی به شدت تحت تأثیر جلوههای بیرونی هستند. جهان بیرون، آنها را فریفته و شیدای خود میکند. آنها مبهوت زیباییهای تازه جهانی میشوند که هیچ شباهتی به توصیههای والدین ندارد. ممنوعیت و محدودیت اِعمال شده از سوی پدر و سختگیریهای خیرخواهانه مادر، اشتیاق دختر را برای یکی شدن با جلوههای رنگارنگ و تازه به تازه دنیای پیرامون، بیشتر میکند.
«مُد» یکی از همان الگوهای بیرونی است که به آسانی و بیهیچ زحمتی به خانهها راه مییابد. فرزندان جلوههای تازه مد را از کوچه و خیابان و مدرسه به خانه میآورند. رسانهها نیز در این میان نقش مؤثر خود را به خوبی بازی میکنند. اما پدر و مادر به راحتی در برابر هجوم بیامان مدزدگی تسلیم نمیشوند. بحثهای خانوادگی که معمولاً پرتنش و تشنجآمیز هم هست، بیشتر در باره مدل مو و رخت و لباس بچههاست. والدین همه مسیرها و همه راهها را امتحان میکنند تا الگوهای آشنای سنتی را تحمیل کنند. ترغیب و تشویق به استفاده از الگوهای خودیِ خانواده و تحقیر مدهای عجیب و غریب و خندهدار، یکی از آن راههاست. چاره بعدی، تهدید و تنبیه است که تجربه و علم ثابت کردهاند همیشه بیحاصل است. دخترهای خانوادههای متوسط ـ چه از نظر فرهنگی و چه از نظر اقتصادی ـ معمولاً ویژگیهای زندگی طبقه اجتماعی خود را نمیپذیرند. شاید بهتر است بگوییم آنها شیوه زندگی را برازنده شخصیت اجتماعی خود نمیدانند. طبقه اجتماعی خانواده یک دختر را نمیتوان با ارزیابی شیوههای رفتاری، گفتاری و نوع پوشش دختر در اجتماع (دبیرستان، دانشگاه، خیابان و ...) معین کرد. «تیپ» اجتماعی دختر در بیشتر موارد با طبقه فرهنگی و حتی اقتصادی خانوادهاش متفاوت است. این تفاوت در میان دختران اقشار متوسط و پایینتر از متوسط به خوبی قابل مشاهده است. رسانههایی چون تلویزیون، سینما و نشریات مختلف، زمینههای آماده و جذابی برای دختر است. امروزه، تلویزیون و مجموعههای داستانی رنگارنگش دمدستیترین الگو برای نوع لباسپوشیدن، مدل اتومبیل و مبلمان و آداب معاشرت است. بیمیلی دختر نسبت به آداب سنتی و بیزاری از الگوی تحمیلی مادر و پدر، تأثیرپذیری او را از الگوهای بیرونی دوچندان میکند. عاملی که تأثیرپذیری دختر را از جهان بیرون، نسبت به برادرش شدت میبخشد، ویژگیهای شخصیتی و ذاتی است. مهارتهای کلامی دختربچهها از همان دوران کودکی، سبب میشود آنها زودتر از پسرها با دنیای اطراف ارتباط برقرار کنند. تواناییهای اجتماعی زودهنگام و میل مهارناپذیر دختر به دیدهشدن و البته زیبا به نظر رسیدن، مهمترین عاملی است که دختر را بسیار زودتر از پسر به سوی اجتماع و هیاهوی پرزرق و برق آن میکشاند. بنابراین بسیار طبیعی است که دخترها زودتر از پسرها به دنبال شکلهای جدید و مدهای تازه راه بیفتند. در واقع میتوان گفت مدگرایی افراطی دختران نوجوان ریشه در طبیعتِ متفاوت آنها دارد. تنها مسئلهای که باید بدان پرداخت، مسئله مسخ تدریجی دختر نوجوان و یکی شدن با جلوههای ظاهریِ متنوع است. آنچه خانوادهها را نگران سر و وضع دخترشان در کوچه و خیابان میکند، پیروی موقتی دختر از جریان گذرای مد نیست. اشتیاق هرازگاه به آنچه جریان مداوم مد عرضه میکند، شوقی طبیعی و بیخطر است. آنچه هم خانوادهها و هم صاحبنظران جامعهشناسی را نگران میکند، فرو رفتن در این جریان است. «تابع» مد شدن و چشم به راه تازههای مد ماندن به اعتیادی بدل میشود که فرصت اندیشیدن را از انسان مدزده میگیرد. مد یک سرگرمی ظاهری است که پرداختن بیش از حد به آن، سبب میشود «روح» به عنوان جنبه بنیادین و برتر هستی آدمی به فراموشی سپرده شود. آرایههای ظاهر، زیباییهای دستنخورده باطن را پنهان میکند و رفته رفته آدمی را به یک صورتک زیبا مبدل میکند؛ صورتکی که پشت آن یک تهی بزرگ نهفته است. دخترک نوجوانی که به مد روز بودن لباس و آرایش صورت خود به عنوان یک ضرورت نگاه میکند، ضرورت حیاتی آراستگیهای جان و روح را فراموش میکند. او در گذر زمان به یک دست لباس مضحک و یک صورتک رنگآمیزی شده تبدیل میشود. از او به عنوان یک انسان همین رنگها و همین رختها باقی میماند. نیرنگِ رنگ، عاقبت سیرت را مغلوب صورت میکند؛ و چه حماقت بزرگی است و چه ضرر و زیان بزرگتری است که آدمی اسیرِ نیرنگ «رنگ» شود